انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس : نیلوبلاگ

ساخت وبلاگ

خیلی وقت اینجا نبودم..خسته بودم..داغون بودم..و فقط و فقط دلم میخواست خودم باشم و خودم..بعد از اون بهمن سخت و پر از تنش انگار غزل دیگه ای ساخته شد و اون شد مقدمه ی تغییراتی که هیچ وقت فکرش رو نمیکردم..

وقتی کارم رو ترک کردم و سرم خلوت شد از حواشی تازه فرصت کردم که فکر کنم ،به نامردی آدم های اونجا ،به بازی هایی که باهام شد،به بی احترامی ها،به ندیده شدن ها،به تحقیر شدن ها، حتی گاهی هم به اینکه کنارشون چهقدر پیشرفت کرده بودم ،اما ضربه های روحی که خورده بودم از اونجا اونقدر عمیق و شدید بود که هنوزم گه گاهی یادم میفته میگم هیچ آدمی توو اون شرکت رو نخواهم بخشید..و این قطعی ترین تصمیم من برای این دوره از زندگیم بود..

جلسات تراپی شروع شد..در کنارش هم زوج درمانی ،من عمیقا با مشاورم حالم خوب بود و می تونستم دلم رو پیشش لایه لایه بشکافم..گریه کنم..زار بزنم و بگم خسته شدم..من اونجا خوده خوده خودم بودم با همه ی حقایق خودم..یکی دو روز بعده تراپی هام همیشه حالم بد بود..همیشه...انگار تکرار مشکلات ،معضلات و ..دردناک بود.انگار تعریف دوباره و دوباره ی زندگی و خستگیاش دیگه از حد شونه های من که دیگه گرد سی سالگی روی موهام نشسته خارج بود و دیگه توو دلم و قلبم تصمیم گرفته بودم که از هرچی غم و غصه است دوری کنم ...

توو کشمکش های تراپی،تغییر شغل،پاک کردن ذهنم از خاطرات تلخ گذشته ،هشدار مشاور که «افسردگیت» شروع شده ،پای یک مزاحم هم باز شد...

و می تونم قسم بخورم که تیر خلاصی شد به حال من و رسما بعده اون خوب نشدم..تقریبا دوماهی شده از مزاحمت اول تلگرام..بعد لینکدین..بعد هم message و من با تک تک این پیام ها ضربه دیدم و له شدم و داغون..

امشب اینجا نوشتم برای بعدها ...برای خیلی بعدها که میخندم و از این روز و روزگار خیلی گذشته........

توو همین روزای تلخ محمدجانم خونه قشنگی رو فروخت،خونه ای که من سالیان سال بهش وابسته بودم...و خب بعدش یه خونه ای خرید که اسمش رو گذاشتیم pink future چون مالک حقیقی اون خونه یه دختر صورتی پوشه به اسم ملین خانوم..روز اول که برج future رو دیدم رسما عاشقش شدم و خونه قشنگی رو سپردم به خدا .اینجای جدید معماریش جدیده و کلی اپشن داره که ما همیشه عاشقش بودیم ..اونقدر بهم چسبید که شست و برد و در همین حین یه همراه خفن داشتم که ذره ذره کنارم بود و بهم کمک میکرد تا حالم بهار شه..محمد جانم اونقدر رفیق و خفن شده بود که حد نداشت..عکس منو گذاشته بود روی صفحه گوشیش انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...

ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 ساعت: 6:27