فروردین 1403

ساخت وبلاگ

سال شروع شد و قطار شروع به حرکت کرد، همه خوشحال بودیم و شاد ..چون با شروع هرسال مژده آغاز دوباره و تقدیر جدید تمام وجودمون رو میگیره...سومین روز از بهار که گذشت و رسید به چهارمین روز پدر محمد تصمیم گرفت که از قطار پیاده بشه و برای همیشه مارو ترک کنه..صبح روزی که با خبر فوت ایشون بیدار شدم رو هرگز یادم نمیره..یک دنیا فکر اومد توو سر و ذهنم که واسه هیچ کدومش جواب نداشتم و فقط و فقط شوکه بودم..تنها و اصلی ترین موضوع فکریم این بود که محمد بینهایت به پدرش وابسته بود و خب حالا قراره چی بشه!روزا میگذشت و دیدار با خانواده محمد بیشتر میشد..مسجد وختم و....و من تمام مدت سعی میکردم محمد رو تنها نذارم و حداقل دور و اطرافش رو شلوغ نگه دارم...امروز تقریبا۱۴ روز از پرواز پدر میگذره و هیچ چیز برام هنوز قابل باور نیست..هنوزم توو هجوم یک دنیا افکار کم میارم و یاد حرف محمد میفتم که میگفت انگار بهمون نیومده چهار روز دلمون خوش باشه...

سیزده بدر امسال اولین سال بود بعد تمام این سالها که محمد و من شب رو باهم صبح کردیم..محمد شب خوابید خونه ما و تمام فاصله بین مون یک دیوار بود..با اینکه من مریض بودم و از شدت درد به خودم میپیچیدم اما خاطره ی خوبش موند توو ذهنم ..اون شب تا دم سد رفتیم....

این هفته قرار اولین سفرمشترک مون رو بریم با خانواده ی من!

نمیدونم چهقد قراره خوش بگذره و چیکارا میشه کرد فقط از خدا میخوام که روز و شب های خوبی بگذره..

سال بعد این موقع نگرانیم واسه خیلی چیزا تموم و حل شده..

گرفتن خونه ..چیدن وسیله ها..خانواده ها..یه جشن کوچک و عقد...

شاید همش ساده باشه اما من برای تک تک همینا خون دلها خوردم ..

توکل به خودت خدایا که نمی دونم تقدیر رو چی نوشتی و امسال هنگ ترینم انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...

ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 19:19